به نام او....
شیشه ی پنجره را باران شست.... شیشه را شست... شیشه پاک احساسم را شست... غبار دلتنگی
را شست... لکه ی سیاه انتظار را شست... دیوار کاهگلی غرورم را شست...... سبزه ی عید گره خورده
از آرزوهای زیبایم را شست یاد تورا هم شست اما شستو پاک تر از دیروز دوباره روی سکو زیر سایه عشق
باقی گذاشت... ! باران حتی ردپاها را هم شست.... دیگر به فکر فاصله ها نیستم... همه چیز نزدیک
است... فقط یک قدم ... یک قدم تا خدا... یک قدم تا دریا... یک قدم تا عشق... یک قدم تا آرزو... و.... و یک
نفس تا حرم... انگار سبزه های گره زده کارشان را کردند... انگار خوب گره زدم... انگار ضامن آهو ضامنم
شده... هنوز باور نکرده ام که امضا کرده... نمی دانم تا روز موعود نفس می کشم یا نه .... نمی دانم امضاء
اخر زده می شود یا نه ... نمی دانم عمرم به دراز کردن دستی برای گرفتن ضریح می رسد یا نه... شمارش
معکوس گاهی طولانی تر از ثانیه هایی ست که گذشته... انگار بهار در اینجا را هم زده... سراب نیست...
رویا نیست... آرزو نیست... داستان نیست...واقعا بهار آمده... خود بهار است ........بهار
آمده................................